جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر

من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر

شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی

تو برو بهر علاج دل بیمار دگر

گو مکن غمزه ی او سعی به دلداری ما

ز آنکه دائم دل خویش به دلدار دگر

بس که آزرده مرا خوشترم از راحت اوست

گر صد آزار بینم ز دل آزار دگر

وحشی از دست جفا رست دلت واقف باش 

که نیفتد سروکارت به جفا کار دگر

«وحشی بافقی»